تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

گندکاری

اینجا از صبح تا حالا بارون میاد نَمِ نَمِ بارون میاد ولی از صبح تا حالا قطع نشده صبح رفتم کارت به کارت کردم برای بابا تا چک پاس بشه اما حالا که جیبمو دیدم کارت ِ بانکی بابا نیست کلی گشتم همه جا رو رفتم بانک، توی مسیر ذو چک کردم نبود زنگ زدم با تکون و لرز به بابا گفتم که بره کارت جدید بگیره شُکر خدا بهم چیزی نگفت شاید بعد بگه البته تذکر دادن همه ش تقصیر شلوار جین ( لی م)  هست.... البته در کمال تعجب داداش بهم تا الان تیکه یا حرفی در این مورد نَپرونده.... فکر و خیال لعنتی ذهنم و حافظه امو نابود کرده..... 

پیاده روی اجباری



به گواه این عکس من دیروز شش کیلومتر راه رفتم بابا جان رفته اصفهان و کارهاش افتاده گردن من چُلاق ِ.... قبض برق چند ماه رو اداره برق نیاورده بود اومدن اخطار قطع دادن، داداش منو فرستاد گفت حل ش کنم رفتم حلش کردم و اومدم البته این شش کیلومتر با راه های که توی مغازه رفتم و منهای راه های که توی خونه میرم.... بخاطر همین شش کیلومتر دیشب درد داشتم شدید تا ساعت سه بیدار بودم اما وقتی خوابم برد راحت خوابیدم از درد و خستگی از حال رفتم... 

بغض گلو....

بابا امروز بعدازظهر رفت اصفهان من موندم اینجا تا کارهایی بانکی مغازه رو انجام بدم.... بابا رفت اصفهان تا وسایل که مامان برای بستری شدن توی خونه رو فراهم کنه.... 



دلم گرفته حالم خوب نیست تازه از مغازه برگشتم چیزی دلم برای خوردن نیست.... نمیدونم کجا خوندم یا شنیدم که توی این موارد اگر با کسی حرف بزنی آرام میشی اما خب هیچ کس حاضر نیست با یک آدم چلاق زشت و دیونه و افسرده کننده حرف بزنه.... 

بغض نوشت

امروز صبح یکی پسر اومد توی مغازه کمی مشکل جسمی و ذهنی داشت من تازه از بیرون اومده بودم رفته بودم یک بسته ای رو پُسِت ِ کنم یک بار منو دید صدام زد گفت بیا رفتم پیش گفت ببین هروقت اونو میبینم یاد تو و کارهایی تو میفتم هردوتاتون کارهاتون کُس ِ خُلی ِ اینم از دستمزد م.... 

دلم می خواهد بمیرم  یا گورمو گم کنم از تا من راحت شند اینقدر براشون عذاب آور و تهوع آور نباشم.... 

آینده را باید ساخت....

جملۀ سردر دانشگاه آکسفورد:


آینده مکانی نیست که به آنجا میرویم،جاییست که به وجود می آوریم. راه هایی که به آینده ختم میشوند،یافتنی نیستند بلکه ساختنی هستند.


پس نوشت: نمیدونم این جمله واقعا سر در دانشگاه آکسفورد نوشته شده یا نه ولی جمله ای درست ِ بنظرم باید آینده را ساخت و بهش رفت و ازش لذت ببرید... 

نفرت

مامان موقع به دنیا آمدن من مهره دنبالچه اش تِرَکِ ورداشته و همیشه از وقتی که من یادم میاد درد داشته و منو آه ِ و نفرین کرده... 

قبل از اینکه من به دنیا بیام یک بچه ای دیگه هم مامانم حامله بوده که اون سقط شده بعضی وقتها فکر میکنم چه شانسی آوردم که اون نیست چون شاید وضعیت من بدتر از وضع الان بود....


چند روز پیش برای دردش کمرش رفته دکتر و دکتر هم براش استراحت مطلق و یکسری ورزش و یکسری دارو و لازم برای ورزش کردن ش داده... حالا بابا باید از اینجا بره اصفهان براش این وسایل رو آماده کنه و من اینجا بمونم تا برگرذه.... 






ماوقع

روز بدی رو پشت ِ  سرگذاشتم درد پا... بی انگیزه گی.... 

و بعدازظهر کسالت بار توی مغازه سرشبی هم بارون گرفت یعنی از ظهر بارون می‌بارید.....

امشب بالاخره تونست فدورا ۲۱ رو کرنل شو آپدیت کنم از بعدازظهر گذاشتم برای آپدیت تا آخر شب که از مغازه برگشتم درست شد.... راستی Fifa 15 نصب کردم ( من روی لب تاپ م دو تا سیستم عامل دارم یکی ویندوز 8.1 و فدورا)  ببین من اینجوری میخواهم خودمو فراری بدم از این وضعیت فلاکت بار..... 


آبجی خانم برام تویی واتس آپ آگهی استخدام بانک ملت رو فرستاد شرایط شو خوندم اما بخاطر شرایط جسمانی ( پای چلاق ِ)  فایده ای نداره و نمیتونم ثبت نام کنم.... 

خداوند ناظر و ساکت....

میدونید که خدا هیچ کارست همه ی اتفاقات و کارها تقصیر بنده هاش ِ اون فقط همه ی امکانات ُ فراهم کرده و به هر بنده ای که خواسته داده و وایستاده کنار و نگاه میکنه... و ناظر... فقط و فقط ناظر با سکوت کامل... 

فرار

به داداش گفتم میخواهم برم اصفهان خوشم نماید اینجا بمونم زد رو شونه ام و گفت بسلامت....خب این گار از شر این راحت شدم 

نهیب های ذهنی

چرا دنبال رویایی شخصی ات نمی روی؟!  مگر رویایی تو برنامه نویس شدن نیست...؟ هان؟  پس چرا ایستادی؟ و هیچ کار مثبتی برای تحقق درآوردنش نمی کنی؟ خودت شرایط جسمانی تو میدونی اما میذاری برات دیگران تصمیم بگیرند که به ضرر شرایط جسمی ات هست و تا آون ها به رویایی شخصی شون برسند؟ پس رویاهایی تو چی؟