توی گزارشی که درباره این خبر کار شده از قول همبازی ها و دوستان ش نوشته شده اسمش شاهرخ غلامرضاپور بوده
آخرین بار برای تیم خوشه طلائی باز یک ده و مصدوم شده از ناحیه کمر! عمل جراحی میکنه بعد از عمل جراحی دچار درد بود دارو مصرف میکنه ضد درد باعث میشه تست دوپینگ ش مثبت باشه! یه همین خاطر شش ماه از مسابقات فوتبال محروم میشه همبازی سابقه ش " لیاقتش خیلی بالاتر از اینها بود. وقتی در لیگ برتر به پارس جنوبی جم رفت، دو سه تیم دیگر او را میخواستند ولی یک روز پیش از مسابقات نامش را خط زدند و دیگر نتوانست در لیگ برتر تیم پیدا کند و دوباره برگشت به لیگ یک. به او خیلی بیمهری شد؛ واقعا در فوتبال به حقش نرسید؛ در ایران جوان به حقش نرسید؛ در فجر هم که سرباز بود و در خوشه طلایی و نفت مسجد سلیمان هم که پولش را ندادند "
یا همبازیان سابق ش گفتند که گوشهگیر و مهربان توصیف میکنند که تمایلی به حرف زدن نداشته و بیشتر اوقاتش را با خواندن کتاب سر میکرده است و این اواخر کتاب های صادق هدایت میخونده!
رامتین سلیمانزاده در مورد ویژگیهای اخلاقی غلامرضاپور پرسیدیم، او اینطور به این سوال پاسخ داد:«آدم خاصی بود و خیلی در خلا بود. خیلی توی خودش بود و واقعا آدم بیآزاری بود. تحصیل کرده بود و کتاب های زیادی میخواند. همه کسانی که به او نزدیک بودند، میدانستند یک روز این اتفاق میافتد. قبلا سابقه این کار (خودکشی) را داشت. خیلی ناراحت بود که چرا در فوتبال به حقش نرسیده است. خیلی گلایه داشت. در چند باشگاه دستمزدش را نگرفت. واقعا نیاز بود کنار شاهرخ یک روانشناس باشد تا به این فضا وارد نشود.»
حالا که او دیگر در این دنیا وجود ندارد، اما او دو روز پیش در جمع دوستان فوتبال بازی کرده و در تماسهایی که اخیرا با برخی از همبازیان سابقش داشته، حتی قول داده بوده تا وزنش را کم کند و دوباره به فوتبال بازگردد. سلیمان زاده در این مورد میگوید:«دوباره قول داده بود برگردد و لاغر کند. قرار بود دوباره فوتبال بازی کند، ولی این تصمیم را گرفت». چاهکوتازاده هم از تصمیم شاهرخ برای بازگشت حرف میزند:« چند وقت پیش که با او صحبت کردم قرار بود برگردد. دو روز پیش هم با برخی از دوستان بازی کرده بود. تماس که گرفتم، گفتند شاهرخ بازی کرده و گفتیم خدا را شکر.»
انگار دو روز قبل اینکه خودکشی کنه استوری میذاره و از همه کسانی که فکر میکرده براشون اهمیت داره خداحافظی میکنه!
جایی دیگر از گزارش نوشته شده " این شرح کوتاهی بود از زندگی مردی که نتوانست با سختیهای دنیا کنار بیاید و تصمیم عجیبی را برای پایان دادن به زندگیاش گرفت. " مردی که نتوانست با سختی های زندگی کنار بیاد و همه چیز رو تموم کرد !!!! نه این درست نیست باید نوشت و گفت مردی که نتونست ( یا نخواست ) برای خودش بجنگ یا جنگید و زورش به یکسری چیزها نرسید و تمام کرد این جنگ رو !!!
این هم آخرین مصاحبه ش " من همیشه با توجه به اینکه دوستان زیادی ندارم، زیاد خیال پردازی میکنم. قبل از بازی چند تا از دوستانم به من زنگ زدند و گفتند گل میزنی. می دانستم اگر در بازی در لحظه مناسب و در جای مناسبی باشم، میتوانم گلزنی کنم. البته همیشه برای من اول و آخر ماجرا خوب بوده، اما وسطهایش زیاد خوب پیش نمیرود. ولی برای رسانه ها و مردم بیشتر آخر داستان مهم است "
پس نوشت من : سخت های زیادی دارم ، درد زیادی رو بخاطر عمل های جراحی هم تحمل میکنم ، سعی دارم شکست شون بدم درگیر با درون و خیال پردازی های زیاد دوست های کم کم !!! و همیشه اول ماجرا خوب بوده اما از وسط هاش به اخر جالب نبوده !!!! شاید منم یک روز همه چیز رو تموم کنم این روزها در حال جنگیدن هستم و به دست آوردن رویاهای که نمیدونم چرا باید برم دنبال شون فقط بخاطر اینکه کسی بهم نگه ببین فولانی بدتر از تو هست شرایط ولی ببین چه تلاشی میکنه !!! توی رویاهای کسانی دیگر سیر میکنم !!!! شاید روزی هم چیز تمام شود
درس م تموم شد باید برم دانشگاه کارهای فارغالتحصیل ی رو انجام بدم ولی انرژی و توان شو ندارم! مامان خانم ظهری میگفت نمیخوای ارشد شرکت کنید یه ده سال طول بکشه! این درسم که طول کشید بیشترش بخاطر کار کردن و نداشتن مرخصی و قسمتی ش هم اینها مدت هاست درگیر سگ سیاه افسردگی م که همراه با درد پای علیل م و تنهایی همراهم هستند در حال مبارزه باهاش هستم و اینکه جلوی میل به خودکشی رو در خودم سرکوب کنم مغزم میگه این همه درد بسه تمام ش کن برفرض هم که خوب بشوی و این درد ها تمام بشود ( معجزه ی رخ دهد) ولی مگر میشود ذره ذره تیکه های وجودم که نابود شدن رو دوباره بذارم سرجاشون لحظات ی مه بخاطر درد از بین رفتند بیایند یا تحقیرهای که شده ام فقط در حال جنگیدن
کتاب " ناطور دشت " فصل بیست یک خواهر هولدن فیبی در مورد یک فیلم ی که دیده برای هولدن توضیح میده قصه ای فیلم در مورد یک پزشک که بچه های چلاق رو پتو میکشه روی سرشون و اونا رو خفه میکنه پلیس اونو بازداشت میکنه و دادگاه به حبس ابد میده بهش و بچه ها هرشب به دیدن دکتر می آند و ازش تشکر میکردن بخاطر اینکه راحت شون کردن ... کاشکی منم خودم رو راحت میکردم همون پنجشنبه چند هفته ای که پیش که تیغ دستم گرفته بودم و جرات نکردم خودم رو راحت کنم ... یا کسی میتونست منو راحت کنه ... خسته شدم از درد کشیدم ... از درد کشیدم ... بعد که فکر کردم که بمیرم چی میشه ؟ هان !؟ هیچی ؟ یکسری از ادم های که الان زنده ام و هیچ سراغی از من نمیگیرند میآند ازم خوبهام :-) و اینکه قدر اذیت شم و جون بودم میگند و در حد یک عجب یک وای ... آره تا زنده ام هیچ کدوم سراغی ازم نمیگیرند نه پول میخوام و نه اینکه ترحم فقط یک سراغ گرفتند حتی با یک مسیج خالی ... بی خیال ... تنهایی و درد کشیدن به تنهایی به درد کشیدن ... باید جرات میکردم تمام میکردم همه چیزرو ....
اینکه من از خواب بیدار شدم ولی درس نمیخونم بخاطر گُشادی ِِ نیست بخاطر این ِِ که هیچ امیدی نیست و فقط به دنبال راهی برای خودکشی بدون درد میگردم....