تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

کسب و کار با پسرخاله دیوث و قرمساق

پسر خاله دیوث قرمساق ما اومد با زبون بازی و زبون ریختن کُلی ِ روی اعصاب بابا راه رفت برای زدن مغازه صوتی... یک مغازه اول خیابان هشت بهشت دیده... من بازم میترسم که ریسک کنم... میترسم که نشه اوضاعم به کام نباشه... فعلا که بابا چیزی نگفته... 

پسرخاله دیوث قرمساق ساده لوح ما رو باش

پسرخاله دیوث قرمساق ما یک دفعه بعد از چند مدت از طبقه بالا مامان رو صدا زده که خاله جون برام استخاره بگیر. ( مادرم سید علوی از مادرش یادگرفته که استخاره بگیره توی فامیل و دوستان و آشنایان کسی میخواهد براش استخاره میگیره)  که چی میخواهم با رضا یک کاری رو شروع کنم... مامان روی قرآن نگاه کرد گفت وقت استخاره خوب نیست بعد از نماز صبح وقت استخاره خوبه... 


بعدش من به بهونه گرفته سریال رفتم پیش پسرخاله دیوث قرمساق ببینم چی میگه اینجوری که میگه این دیوث تا چند ماه پیش تویی کار سیستم صوتی برای عزاداری بوده حالا قرار میذاره با یکی از رفقایی هیئت ش که لوازم صوتی از این پسرخاله قرمساق ما و مغازه از اون رفیق ش،  رفیق ش نمیتونه پول کرایه و پیش مغازه رو جور کنه... حالا مامان جان ش یعنی خاله فرمودند با پسرخاله ات یعنی من شریک بشه من چیزی نگفتم سریال shield   گرفتم و اومدم پایین... خُبِ پسرخاله من نمیدونم من یک ریال اعتبار پیش خونواده ام ندارم تویی این سالها جوری با من رفتار شده که اینگار یک آدم قطع نخاعی هستم... نمیدونه که من مثل خودش یک دونه پسر نیستم که خونواده همه جور، جوره اشتباهاتمو بکشند... عزیز درونه هم مثل داداش بزرگتر نیستم که بابا هرجوری شده با وام برای زنش سالن آرایشی راه انداخت یا الان به تکاپوی رهن خونه افتاده براش... بهرحال من خودمم و خودم... این سالها اشتباه کردم و به خواست خونواده تویی مغازه مفت کار کردم ولی الان تصمیمم دارم برای خودم برنامه نویس بشم....