تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

شاید برگشته باشم

بعد مدت ها تصمیم یه دفعه ای و یکهویی گرفته ام که دوباره اینجا بنویسم حوصله ام از تلگرام هم سر رفت یه جوری همه ش با فندوق ش ک ن باید روشن باشه و یک سری خبرهای تلخ و ناامید کننده و من خودم ته همه ی این خبرها هستم و یه مدت توی یه آدرس دیگر نوشتم باز اومدم اینجا امیدوارم این سری فقط از طریق خوش ها و شادی هام بنویسم و نه دیگه از درد و مشکلات و معضلات ام .

این روزها دارم هی تکرار میکنم این جملات رو که بتونم بپذیرم مسئولیت های مشکلات زندگی مو " دوستت دارم، متاسفم، لطفا مرا ببخش،  ممنونم " بپذیر هر چه اتفاق افتاده توی زندگی و هنوز یادم میفته مسئولیت ش با من اشتباهات پزشکی،  گم شدن برگه امتحان!!! سخت بودن مسیر رفتن گواهینامه گرفتن! سخت بودن زندگی م،  درد داشتن. همه و همه مسئولیت ش با من نه با کس دیگر و باید در آرامش و صلح باهاشون کنار بیام البته توی این راه یه همراه دارم به اسم آقای دکتر ر که کمک م میکنه و یه کتاب هم بهم معرفی کرده " محدودیت صفر" که دارم میخونم 


امیدوارم این سری خوب باشه و هر روز با انرژی مثبت اتفاقات خوب روزمره زندگی مو بنویسم 

کتاب زندگینامه سرالکس فرگوسن

فعلا باز هم حوصله ای خوندن کتاب " آموزش مهارت های زندگی " رو ندارم میخواهم کتاب زندگینامه سرالکس فرگوسن رو بخونم آخه pdf اشو گیرآوردم از سایت نود 

بغض نوشت به پویان

سلام دوست جونی عزیز پویان جان 


امشب توی مغازه سر شبی مغازه شلوغ شد خانم میم یکی از شاگرد های مغازه ست اومد کمک من و داداش موقع حساب کردن یکدفعه بدون هیچ گونه قصدی و اتفاقی دست ش خورد پُشِت ِ دست من از آون موقع تا حالا دستم همون تیکه میسوزه اینگار قاشق داغ گذاشتند یکدفعه تمامم بدنم خیس عرق شد هنوز که چند ساعت ِ گذاشته هنوز همون تیکه دستم میسوزه... لعنتی به این وضعیت... تا حالا چنین چیزی را تجربه نکرده بودم حالم اصلا خوب نیست... به محض ی که اومدم خونه رفتم حموم و رفتم زیر دوش آب سرد با لباس وایسادم و زار زار گریه کردم... لعنت به این زندگی بد و تخمیم... چرا این جوری شدم... چرا دستم میسوزه... پویان جان لطف جواب مو ببر... 

کاشکی میتونستم دیگر مغازه نرم... این همه رعایت میکردم آخر نشود نابود شدم از درون دارم میسوزم...


پس نوشت : دفترچه یادداشت روزانه مورخه 21 شهریور 94

درد در حال اجراست

زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید …

سرعت خوشبختی بسیار کم است …

تا زندگی ات لود شود … عمرت تمام شده … !!!


پس نوشت: زندگی م در حال تمام شدن است اما هنوز زندگیم لود نشده... فقط دارم عذاب میکشم... 

زندگیم لود نشده اما درد ها و رنج ها و غم و غصه ها و تنهایی هام لود شده قبل از تولدم و حالا هم در حال اجرا هستند...


پس نوشت : امشب بدجوری حالم بد ... بعدازظهری تویی مغازه نمیدونم چیم شد یکدفعه دلم گرفت اینگار تمام غم ها و مشکلات عالم روی منه و بغض گلومو گرفت ... تمام خاطرات  گذشته چه شاد و چه تلخ اومد جلو عرق بدی کرده ام تمام تن ام خیس عرق فقط تونستم بشینم روی زمین تا یکم حالم جا بیاد ... حالم بد جوری خرابه ...هیچ امیدی به زندگیم ندارم چون هرکاری میکنم نمیتونم از درد این  پای لعنتی راحت بشم ...

تو در جهان تصادفی هستی...

‎تو در جهان تصادفی نیستی. هستی به تو نیاز دارد. بدون تو چیزی در جهان کم خواهد بود و هیچکس نمی تواند جای آن را پر کند. این همان چیزی است که به تو عزت و عظمت می بخشد. اینکه کل هستی، تو را کم خواهد داشت. ماه و خورشید و ستارگان، درختان، زمین و پرندگان، هر چیزی در کائنات حس خواهد کرد که جایی خالی وجود دارد که جز تو هیچ کس نمی تواند آن را پر کند.


پس نوشت : مسلما من اگر نباشم هیچ خلایی توی هستی به وجود نمیاد بلکه اکسیژن بیشتری برای بقیه افراد مهم هستی میمونه... بعضی از مواقع به این فکر می کنم که دلیل و علت به دنیا اومدن من چیه؟ فقط قرار بوده یک امتحان برای اینکه مامان و بابا سالم هستند چون قبل از من یک بچه ای دیگه زنده به دنیا نیموده...شاید هم من دارم مجازات میشم بخاطر مرگ اون...


دیشب از درد تا پنج، پنج نیم صبح بیدار بودم... لعنت به زندگی 

فرار

به داداش گفتم میخواهم برم اصفهان خوشم نماید اینجا بمونم زد رو شونه ام و گفت بسلامت....خب این گار از شر این راحت شدم