تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

این هم از خونه ای خاله روستا

تازه از خونه ای خاله برگشتیم خیلی خوب بود ، موقع رفتن خونه ای خاله با خودم لب تاپ رو بردم بلاوه کتاب " ناطور دشت " توی اتوبوس چندین صفحه اشو خوندم تا اونجا بعدش دیگه خونه خاله فرصت ننشود بخونم . دیشب تا صبح با پسرخاله و دوتا از نوه های خاله نشستیم به حرف زدن و گفتن و خندیدن چهار نفر آدم بودیم بعلاوه سه پاکت سیگار البته اونا همیشه میکشند و من فقط هوسی کشیدم دیشب ، کنت نقره ای بود و وینستون لایت و بهمن من دو نخ بیشتر نکشیدم یک وینستون و یک نخ کنت تازه فهمیدم سیگاری که اون سری گرفتم و کشیدم خوب نبوده ... بهرحال کلی حرف پسرونه و خنده دار زدیم و خندیدم ... خیلی حال داد ...

پسرخاله نشسته بودیم یک دفعه گفت رضا میدونی چند وقت خیلی حالم بده  و دپرسم بهش گفتم پسرخاله حان چه مرگته البته بهمراه چند فحش پسرونه غیرقابل نوشتن گفت چند روز پیش تویی دستشویی دیدیم سالار تو لکه ( پکره ) ( تو پرانتز بعضی از پسرها شایدم اکثرا برای ک...رشون اسم دارند اینم کثافت هم برای ک...رش اسم گذاشته سالار ) بهرحال گفتم خوب حالا چه مرگ ش بود سالار گفت هیچی بهم گفت تا کی میخواهی فقط ازم بعنوان شلنگ تخلیه شاش و جغ استفاده کنی یک سوراخی جور کن ..و خوب حرف هاشو گوش کردم بهش گفتم حسن پسرخاله ما از بچگی باهم بزرگ شدیم بگو چه مرگته قرمساق بگو چته حرف دلتو بزن ... گفت بیا بریم مشهد دلم گرفته گفتم دلت یا سالار خندید گفت دیوث گفتم خودتی بگو گفت میگن مشهد تویی صحن کوثر زن صیغه ای هست بیا بریم خوبه بهش گفت بدبخت آشغال کثافت خوبه بخاطر 250 گرم گوشت میخواهی این همه راه بری مشهد منم با این پای چلاق بهم  بدبخت بیا یک تف بندازم یا یک پولی بهت بدم بری یک صابون گلنار بخری کارت راه بیفته ... اون دوتا از خنده پوکیده بودند گفت گوه بخور تو یعنی من تورو محرم دونستم بیا بریم من خرجتو میدم ... بعد که آفتاب زد خوابیدیم تا ساعت یک ظهر ... بعدازظهر هم رفتیم باغ آلبالو و گبلاس دختر خاله دو تا عکس گرفتم گذاشتم اینستا گرام ... سرشب هم اومدیم خونه ای خودمون ....

حالا که برگشتم دلم گرفته کاشکی کسی همصحبت م بود مثل دیشب خیلی باحال بود پسرخاله اینا همه ی شب ها دورهمه ی میشیند و خوش اند ....

به امید خدا از فردا صبح بخونم درس رو ....  

 

باید از زندگی لذت برد حتی با پای چلاق

نه حال و حوصله خوندن ندارم اینجوری نمیشه باید از دنیایی خیالی و مجازی و اینترنت فاصله بگیرم و بیشتر کتاب بخونم هم درسی و هم غیر درسی یک دفعه وارد دنیایی مجازی شدم بدون اینکه کنترل و نظارت ی برروی استفاده از دنیایی مجازی باش ِِ  الان کارم شده کمی درس خوندن، مابقی تقسیم میشه به موبایل ( دنیایی مجازی ( گوگل پلاس، فیسبوک، توییتر، اینستاگرام و کانال های تلگرام) و کلاش اف کلانز)  و تلویزیون دیدن این که نشد زندگی کردن درسته تنهام درسته درد دارم اما اینا دلیل نمیشه که کتاب نخونم، درس نخونم و از زندگیم لذت نبرم... دلیل نمیشه که کتاب نخونم و ندونم و نفهمم اطراف م چه خبر؟  باید از زندگیم لذت ببرم حتی با این محدودیت های که دارم درست پام مشکل داره اما ذهنم دست هام چشم هام و کلی نعمت دیگر هیچ مشکل ندارند همین... این دو، سه روز که تمرینات کتاب رو هرچند نصف و نیمه انجام دادم فهمیدم خیلی نعمت های دارم و قذرشونو نمیدونم...