بعد مدت ها تصمیم یه دفعه ای و یکهویی گرفته ام که دوباره اینجا بنویسم حوصله ام از تلگرام هم سر رفت یه جوری همه ش با فندوق ش ک ن باید روشن باشه و یک سری خبرهای تلخ و ناامید کننده و من خودم ته همه ی این خبرها هستم و یه مدت توی یه آدرس دیگر نوشتم باز اومدم اینجا امیدوارم این سری فقط از طریق خوش ها و شادی هام بنویسم و نه دیگه از درد و مشکلات و معضلات ام .
این روزها دارم هی تکرار میکنم این جملات رو که بتونم بپذیرم مسئولیت های مشکلات زندگی مو " دوستت دارم، متاسفم، لطفا مرا ببخش، ممنونم " بپذیر هر چه اتفاق افتاده توی زندگی و هنوز یادم میفته مسئولیت ش با من اشتباهات پزشکی، گم شدن برگه امتحان!!! سخت بودن مسیر رفتن گواهینامه گرفتن! سخت بودن زندگی م، درد داشتن. همه و همه مسئولیت ش با من نه با کس دیگر و باید در آرامش و صلح باهاشون کنار بیام البته توی این راه یه همراه دارم به اسم آقای دکتر ر که کمک م میکنه و یه کتاب هم بهم معرفی کرده " محدودیت صفر" که دارم میخونم
امیدوارم این سری خوب باشه و هر روز با انرژی مثبت اتفاقات خوب روزمره زندگی مو بنویسم
دو نامه در صندوق پستیاش بود، بدون برنامه یکی را باز کرد و کم مانده بود از خوشحالی سکته کند.برندهی جایزهی ۵۰۰هزار دلاری لاتاری شده بود.
برگشت به خانه تا با تلفن به خانواده خبر برنده شدنش را بدهد و حین گفتن خبر برنده شدن نامهی دوم را باز کرد، جواب آزمایش سرطان خونش مثبت بود.
برگرفته از صفحه گوگلپلاس Wickie Gattuso
+در همین حد بدشانس و خوش هستم خوشی با یک درد مضمون همراه... خوشحالی اینکه دانشگاه میرم اما درد هست درد پا
تو همان هیچی هستی که وقتی مردم از من می پرسند به چی فکر می کنی!
پس نوشت : اما من وقتی کسی ازم میپرسه در چه فکری میگم هیچی یعنی هیچی من این که درد نداشته باشم و آرام باشم و از زندگی م لذت ببرم.
یک نرمافزار بلک لیست از مایکت دانلود کردم [ لینک دانلود نرم افزار ] و شماره پسرخاله ها و خاله ها و دایی رو توش بلاک کردم اینا وقتی که دلشان می خواهند با آدم در تماس اند در بقیه مواقع پاسخ گو نیستند بالاخص پسرخاله ها
+ راستی خاله از روستا اومده توی این مدت که من ماهشهر بودم چشم شو عمل کرده آب مروارید آورده الان آمده صبح بره دکتر پانسمان چشم شو باز کنه نُه ِِ تا بچه داره یکی شون نیمودن باهاش حسابی شاکی... الان سر همین موضوع مامان منو صدا یک گوشی و کُلی نصیحت م کردم و گفت هنوز سر جر و بحث که ما پارسال، پیارسال ها باهام داشتیم هنوز بهم میگند رضا باهات بَدِ حرف زد ولی خودشان دنبال مادرشون نیمودند... بلاک کردم اینا رو که هیچ وقت نخواهم باهاشون دم خور بشم آدم های که تا زمانی که بتونی براشون یک کار حتی کوچک انجام بدی جواب سلام تو میدن.
+ امیدوارم درد پام که بخاطر عصبی بودنم بخاطر حرف های مامان بیشتر شده بذار بخوابم چون صبح باید ساعت شش بیدار بشم و هفت ربع کم از خونه بزنم بیرون...
+ تایمر پاکی را از ساعت دوازده امشب بازم راه انداختم امیدوارم این بار مرتبه آخر باشه که صفرش میکنم
هر چقدر بگوییم
مردها فلان
زن ها فلان
یا تنهایی خوب است
و دنیا زشت است
آخرش روزی قلب ات
برای کسی تندتر می زند ...
چارلز بوکوفسکی
پس نوشت: نه اشتباه می کنی چارلز بوکوفسکی عزیز اشتباه میکنی قلب آدم های که همیشه درد میکشند برای هیچ کس تند نمیزند هیچ وقت... زمانی قلب کسی که درد میکشه تند میزنه که دردی نداشته باشه... درد داشتن آدم ها را افسرده میکنه و بعدش تنها میشه... و هیچ کس به کمک ش نمیآد...
_میگویم: "به چه فکر میکنی عزیزم؟
_جواب میدهد: "به رنجی که میکشم."
_میگویم: "میفهمم."
_جواب میدهد: "نه نمیفهمی. رنج انواع مختلف دارد. هر کسی هم رنج خودش را دارد. نه تو رنج من را میفهمی و نه من رنج تو را. مثل خیلی چیزهای شخصی هر کسی هم یک رنج شخصی دارد که هیچ کس نمیتواند آن را بفهمد."
ساعت ویرانی
آرام روانشاد
پس نوشت :هیچ کس درک نمیکند درد پای من را... هیچ کس درک نمیکند تنهای من را... هیچ کس درک نمیکند بغض من را... هیچ کس درک نمیکند...
به مامان میگم حالم خوب نیست درد دارم میگه منم که مامانتم درد دارم و حالم اصلا خوب نیست...یعنی هروقت بهش میگم جوابم این رو میده نمیدونه که من فقط ۲۷ سالمه و این همه درد کشیدم و پنجاه و خورده ای سالشه...لعنت به این زندگی نکبتی
لعنت به شهوت... اخه یک آدم معلول با مشکلات جسمی که دارم چی به داشتن شهوت... خیلی سخته بتونم خودمو کنترل کنم....
این یک نیاز تحقیرآمیز برای آدم های معلول ِ که بیشتر عذاب بکشند بابت معلولیت شون...
آدمی که همیشه درد داره و زجر میکشه چی به شهوت فقط میخواهی بیشتر عذابم بدی؟
از درد خوابم نمیبره از درد توی تخت دراز کشیدم و دارم کتاب " شاهد بازی" با آیپد میخونم که فکر و خیال نکنم... لعنت به درد... ولی بعضی مواقع بازم به دنیایی خیالی م میرم... امشب ذهنم بدجوری گیر داده که منو بذاره جایی یک استادی که برنامه نویسی درس میده و همزمان خودش ِ هم در حال دادن تز دکتراش ِ... و شغل ش هم برنامه نویس توی یک شرکت...
از اون برنامه نویسی های خوره کدنویسی از اونایی که بیست و چهارست کارشون کد زدن ِ...
که موقع تدریس دوست داره از تجربه های شخصی و واقعی کاری به دانشجوها یاد بده که تویی آینده ای شغلی به کارشون بیاد...
اگر نخواهد اغراق کنم شاید چندین و چندساعت تویی همین خیال پردازی ها بودم....
ولی خودمونیم باید اعتراف کنم دلم همچنین زندگی میخواهد...
قسمت جالب ش این بود که پام سالم بود یعنی توی تمام این خیال پردازی های این سالها پام سالمه بدون هیچ گونه مشکل جسمی با قد بلند و چهارشانه مثل دوتا برادرم نه اینکه چُلاق ِ و کوتوله و زشت و کریح
زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید …
سرعت خوشبختی بسیار کم است …
تا زندگی ات لود شود … عمرت تمام شده … !!!
پس نوشت: زندگی م در حال تمام شدن است اما هنوز زندگیم لود نشده... فقط دارم عذاب میکشم...
زندگیم لود نشده اما درد ها و رنج ها و غم و غصه ها و تنهایی هام لود شده قبل از تولدم و حالا هم در حال اجرا هستند...
پس نوشت : امشب بدجوری حالم بد ... بعدازظهری تویی مغازه نمیدونم چیم شد یکدفعه دلم گرفت اینگار تمام غم ها و مشکلات عالم روی منه و بغض گلومو گرفت ... تمام خاطرات گذشته چه شاد و چه تلخ اومد جلو عرق بدی کرده ام تمام تن ام خیس عرق فقط تونستم بشینم روی زمین تا یکم حالم جا بیاد ... حالم بد جوری خرابه ...هیچ امیدی به زندگیم ندارم چون هرکاری میکنم نمیتونم از درد این پای لعنتی راحت بشم ...