عبید زاکانی یک لغت نامه جالب داره:
عشق: کار بی کاران
مغبون: عاشق بی سیم
مجرد: آنکه به ریش دنیا خندد
ذوالقرنین: آنکه دو زن دارد
پریشان: خاطر او
بوسه: دلال جماع
بدبخت: جوانی که زن پیر دارد
دیوث: پیری که زن جوان دارد
مخنث: به کمال رسیده
لالا: بی خایه
مفلوک: فقیه
دانشمند: آنکه عقل معاش ندارد
واعظ: آنکه بگوید و نکند
+ عاشق عبید زاکانی م یعنی دری وری میسروده در حد المپیک و دری وری تفت میداده