" فردا جلسه آموزشی با موضوعیت انگیزش سازمانی راس ساعت ۸ و نیم صبح همه حضور داشته باشند " این پیغام رو توی گروه یانا گذاشتن و من مرددم که برم یا نه؟ بی فایده است وقتی با دکتر ر حرف میزنم پر انرژی بهم میگه موقع راه رفتن سرتو بالا بگیر !!! آخه من جطور براش توضیح بدهم که من 30 سال عمرمو توی یه خونواده ای مذهبی بودم و بهم گفتند توی خیابان سرت پایین باشه که نگاهت به نامحرم نیفته تا به گگناه نیفتی ؟!؟ بهم میگه نفس عمیق بکش ! شاد باش ، به ظاهرت برس نمیدونه تمام عمر تمام لباس هاموبرام خریدن و وقتی چند هفته پیش خودم برای خودم لباس خریدم چه برخوردی شدباهام این شلوار چی خریده تو میپوشی ؟ بهم میگه پنجاه بار بنویس و با صدای بلند تکرار کن " هیچ محدودیتی برای من وجود ندارد " خوب محدودیت نیست اره محدودیتی نیست در این جهان برای من بجز اینکه توی این 30 سال فقط بخاطر یکسری محدودیت های جسمی و اطرافیان یه لحظه هم زندگی نکرده و از این زندگی لذت نبرده ام و فقط درد کشیده ام حتی توی لحظاتی که یعنی شاد بودم !!!!!

میگه کتاب "نیک ووی آ چ " رو بخونم و خدا رو شکر کن که وضع م مثل اون نیست اصلا چرا باید خودم رو با پایین تر از خودم مقایسه کنم که چی بشه ؟ که به خدا اعتماد به نفس کاذب بودم که اره من ادم خوبی هستم که شرایط مثل من اون یکی نیست ؟

بهم پیشنهاد داده برم کلاس موسیقی فکر کن کلاس موسیقی اونم من با این خونواده ای که من دارم ! گرچه دیروز یه سری اطلاعات رو از یکی از آموزشگاه ها گرفتم اما اول باید با خونواده کنار بیام !!!!!

ازم خواسته لیست بنویسم، لیست کارهای که بهشون علاقه دارم رو ردیف کنم به شیوه طوفان ذهنی !!!



****************** داشتم این متن رو مینوشتم دکتر ر زنگ و تاکید موکد کرد که فردا برم جلسه رو من برنامه ریزی کرده بودم که حتما برم اما خوب رفتن یا نرفتنش مردد هستم البته مرخصی هم ا ز شرکت ج گرفتم برای صبح که بتونم برم یانا و برگردم !!!!