ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
آدم یه جای طاقت ش تموم میشه... میبره آنوقت از تلاش کردن دست بر میداره، از دوست داشتن آدم ها حتی از دوست داشتن خودش! از رویا بافتن دست بر میداره و شاید از نفس کشیدن هم دست برداره...
آدم یک جاهایی طاقتش تموم می شود، خودش را میزنه به آن راه، به کوچه علی چپ ِ، چشمش را میبنده و خودش را خلاص می کند، یعنی یک شاه کش بر میدارد و همانطور که چشمش رو میبنده و دراز به دراز طاق باز گوشه ای میفته، یکی یکی خاطراتش را می کشد.
آدم یک جاهایی طاقتش تموم می شود.
من اون آدم م طاقت م تموم شده از درد کشیدن از مبارزه با درد کشیدن از تحمل فقط میخوام تمام بشم همین. درد تموم نشه من تموم بشه چون طاقت من تموم شده