تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

بد بود

یه چند دقیقه مونده بود فوتبال شروع بشه داداش زنگ زد گفت میایی بریم گلستان شهدا گفتم آره پوشیدم اومد دنبالم رفتم تا نزدیک گلستان شهدا شلوغ بود خانمیش غُر زد برگشتیم فقط توی راه وایستادن چای خوردن از چای صلواتی ها و من مثل همیشه نخورده ام الان هم اومدیم خونه....الان نه شام خوردم، نه فوتبالمومو دیدم و نه فوتبال ۱۲۰ رو از اول دیدم... خیلی بد و مزخرف 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد