تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

داستان

رفتم به #پیمان_ح_مدیر_بازرگانی میگم فردا #دانشگاه کلاس دارم میگه میشه بگی چه روزهای هستی و میایی سرکار ؟ من روز اول که اومد اینجا گفتم دانشجو هستم ؟!؟ همین و بس !!!! گفت اوکی فقط هماهنگ کن 

اوووف

مدارک رو تحویل داده تم مسئول  آموزش گفت میتونی بری سرکلاس ها مشروط به این که مجوز نهایی که ۲ ماه دیگه میاد رو بگیره باید با معاون گروه هماهنگ کنی رفتم دفترش یه ۴۰ دقیقه ایستاده ام نیمود هیچ الان دارم برمی‌گردم انتخاب درس رو انجام میدم روی که کلاس دارم میرم یا اجازه می‌دهد یا اینکه اجازه نمی‌دهد همین!!!!.الان هم دارم میرم شرکت تا الان الان تاخیر یک ساعت داشته ام

پوووف

بانک ملی پول ریخته ام به حساب بانک ملی ام بعد از حساب م شبا کرده ام برای  حساب دانشگاه!!!؟؟؟ بهش میگم حتما باید بانک ملی باشه میگه آره! میگم یه وقتی کسی بانک ملی حساب نداشته باشه،  میگه باید بده به کسی که بانک ملی حساب داره براش واریز کنه!؟!؟  خیلی باحال قانون شون!!!! هیچ دارم میرم دانشگاه برگه هارو تحویل بدهم به دانشگاه ببینم تا هفته ی آینده چی میشه

بی

هیچ کار مثبتی نکرده ام بخوابم! صبح زود بیدار شَمِ،  پیگیر کارهای دانشگاه بِشَم ِ