تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

اتفاق افتاده دیروز دانشگاه

نمیدونم شاید باورم اشتباه باشه دیروز صبح توی دانشگاه استاد خانم " م " رو دیدم خیلی صمیمی و دوستانه تر آز قبل باهام سلام احوال پرسی کرد ... بار دوم هم که بازم دیده ام ش بهمین نحوه... بعد سر کلاس درس هعی میگفت آقای " ف " درس رو متوجه شدی، یا دوباره بگم، حالت خوب ِ نمیخواهی بری بیرون... بعد کلاس بچه‌ها هعی میگفتند رضا استاد " ف " خیلی تحویل ت میگرفت چی شده؟ گفت هیچی؟ به خدا؟ شاید فقط استاد " م " از آن دسته آدم هاست که به همه آدم ها احترام می‌گذارد و لبخند می‌زنند بدون هیچ چشم داشتی و شاید هم از آن دسته آدم هاست که دوست داره به آدم های که مشکل جسمی دارنند لطف ( محبت  ) تا پیش خودش بگه چه آدم خوبی هستم، خدایا شُکرت بخاطر سالم بودنم... بهرحال  نمیدونم شاید چون منو بخاطر همین که چندباری توی این مدت دیده من از کلاس ها اومدم و روی زمین نشسته بودم و حالم خوب نبود ِ... اما خب دوست ندارم کسی بهم ترحم کنه به هر دلیلی  ... شاید نباید وقتی درد دارم به روی خودم بیارم... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد