-
تخمی و تخیلی
سهشنبه 24 آذر 1394 12:41
دختر خاله ام که شیراز اومده اینجا... چند سالی از من کوچکتر بوده... اونم رشته ای کامپیوتر خونده الان هم ادامه داره میده از طریق اینترنت... من که کارش ندارم... نشستم پای لب تاپ به کدنویسی کردن.... بابا جان و مامان جان اصرار دارند من با همین دختر خاله ازدواج کنم... منم همون اولین بار گفتم نه که دیگر مامان و بابا جرات...
-
حال ِ بد و تخمی
دوشنبه 23 آذر 1394 22:25
کاشکی به دنیا نیامده بودم که این هم درد بکشم؟ اصلا آدم های مثل من برای چی بدنی میآند؟ که درد بکشیم؟ که بشیم مورد پند و اندرز آدم های سالم؟! که هر وقت احساس پوچ ی و ناامیدی کردند به خودشون بگند آدم های بدبخت تر و معلول از ما هم هست؟! خُب ِ من برای چی بدنی اُمدم بجز این که بخاطر اینکه پدر و مادرم بهشون ثابت بشه سالم...
-
داداشی جان
دوشنبه 23 آذر 1394 20:08
داداش هی از ماهشهر هی زنگ میزنه میگه اگر رضا کار پیدا کرده اگر پیدا نکرده بفرستینیش بیاد ماهشهر... من چیزی نگفتم آخ برای آدم های سالم که حاضرند هرکاری بُکنند کار بَدِ پیدا میشه چه برسه به آدم چُلاق ِ مثل من که خیلی بَد ِ کار گیر میآد... خُبِ من برم ماهشهر که چی بشه؟!؟ هان؟ ! این همه اونجا بودم چی شد؟ هان؟ ! هیچ!؟ فقط...
-
نبود کسی...
دوشنبه 23 آذر 1394 12:58
تنهایی یعنی کسی نیست که تا بهش از مشکلات بگی از اینکه... بی خیال مهم نیست چون کسی نیست که بخواهد حرف دلمو بشنوه... بذار حرف دل حرف دل بمونه... مهم نیست تبدیل میشه به یک بغض نهایتاً...
-
تمرین
یکشنبه 22 آذر 1394 18:34
از بعد نماز مغرب و عشا نشستم برنامه نویسی html 5 و css3 تمرین میکنم...
-
وضعیت
یکشنبه 22 آذر 1394 13:21
گریه برای خودم برای اینکه چرا برای چی مجبورم بخاطر یک امتحان آیین نامه اینهمه راه برم بیرون شهر با کلی مشغت و بدبختی و درد و زجر... خیلی دلم میخواهد برم پیش مشاور یا روانشناس یعنی سال هاست که دلم میخواهد برم اما برای هرکاری پول میخواهد که ندارم...
-
ضعف
یکشنبه 22 آذر 1394 12:10
چرا من اینقدر زود گریه میکنم و هر چیزی منو ناراحت میشم و بغض گلومومیگیره از دوران کودکی و مدرسه همین جوری بودم... حالم خوب نیست داغونم نمیدونم چرا؟ کاشکی میتونستم جلویی این ضعف بزرگ زندگیمو بگیرم
-
آزمون
یکشنبه 22 آذر 1394 11:41
ساعت هشت و نیم صبح زدم بیرون که برم شهرک آزمایش فقط ببینم تاریخ آزمون های ش کیه؟ الان برگشتم ساعت یازده چل دقیق، لعنت به این عذاب... گه خورد هر کی گفت آدم ها بخاطر شرایط جسمی شون باهم فرق نداره... اولین بار آزمون بیست دیماه البته امروز هم آزمون ش بود که من دور رسیدم ساعت ده و نیم دقیقه... البته چیزی هم نخوندم
-
روز بغض آلود
یکشنبه 22 آذر 1394 10:41
صبح بعد از اینکه کارهای بانکی بابارو انجام دادم یکدفعه موقع برگشت به خونه به خودم گفتم که برم شهرک آزمایش برای پیگیری آزمون آیین نامه رانندگی از وقتی که این جملات رو تویی ذهنم تکرار کردم تمام بغض و غم و غصه ای دنیا اومد تویی وجودم چرا یک آدم معلول برای هرکاریش باید عذاب بکشه... با بغض و گریه اومدم ببینم زمان های آزمون...
-
دعوا
شنبه 21 آذر 1394 19:02
مامان و بابا سر قضیه دیروز مراسم عزاداری خونه ای دایی جر و بحث شون شد بابا هم بهش برخورد گفت فردا میرم ماهشهر مامانم گفت تو دیگه خونه و زندگیت اصفهان ِ... حالا بابا رفته خونه ای یکی از اقوام آش رشته بگیره... فعلا باهم کنتاکت اند
-
ناهار پنج هزار تومنی
شنبه 21 آذر 1394 13:17
بابا کارت بانک شو داد برای ناهارم چون خودشان رفتند جایی روضهخوانی گفت بیشتر از پنج هزار تومان نشه من که عادت کردم به اخلاق های بابا گفتم چشم حالام نشستم ناهار نون و پنیر و گردو...
-
خروپف
جمعه 20 آذر 1394 23:32
خاله و شوهرش و دختر بزرگ ش و دو تا دختر های دایی جان خودم که هم سن آنند اومدن و خاله بزرگ تنهایی زن ها رفتند خونه ای خاله کوچکه طبقه بالا چون خونه ای ما دوتا اتاق بیشتر نداره وای شوهر خاله خوابیده خروپف میکنه در حد دریل ِ حاضرم تویی سرما برم بیرون ولی این سروصدای رو نشنوم فعلاً دراز کشیدم توی تختم پتوم کشیدم روم...
-
یک عادت
جمعه 20 آذر 1394 22:41
"عادت" عادت ، ناجوانمردانهترین بیماریست ، زیرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند ، هر دردی را و هر مرگی را. در اثر عادت ، در کنار افراد ِ نفرتانگیز زندگی میکنیم ، به تحمل زنجیرها رضا میدهیم ، بیعدالتیها و رنجها را تحمل میکنیم. به درد ، به تنهائی و به همه چیز تسلیم میشویم. عادت ، بیرحمترین زهر...
-
تنهایی...
جمعه 20 آذر 1394 17:07
تنهایی یعنی با خودت حرف بزنی و برای خودت دنیایی خیالی داشته باشی و تویی اون دنیا زندگی تا دنیایی واقعی ... هر لحظه از عمرم رو تویی دنیایی خیالی م هستم برای فرار از مشکلات روزمره زندگی م...
-
تنهایی...
جمعه 20 آذر 1394 17:07
تنهایی یعنی با خودت حرف بزنی و برای خودت دنیایی خیالی داشته باشی و تویی اون دنیا زندگی تا دنیایی واقعی ... هر لحظه از عمرم رو تویی دنیایی خیالی م هستم برای فرار از مشکلات روزمره زندگی م...
-
خانه خطرناک ترین مکانِ جامعه مدرن است....
جمعه 20 آذر 1394 16:48
خانه خطرناک ترین مکانِ جامعه مدرن است. به زبان آماری، هر شخص با هر سن و جنسی که داشته باشد، احتمال این که در خانه مورد حمله فیزیکی قرار بگیرد، بیش از احتمال مورد هجوم قرار گرفتن در خیابان به هنگام شب است. در بریتانیا از هر چهار قتل، یکی توسط عضو خانواده و علیه عضو دیگری از همان خانواده انجام گرفته است. آنتونی گیدنز -...
-
حمله مغول
جمعه 20 آذر 1394 13:42
یکی از دایی های مامانم مراسم عزادری گرفته بعد خاله ام از شیراز و اون یکی دایی خودم از قم اومده رفتند خونه دایی مامانم مراسم حالا بعد از مراسم میخواهند بیایند خونه ای ما منم تازه امروز یک کمی کی حالم خوب شده نرفتم خونه ای دایی حال و حوصله ای اینجور مراسمات رو ندارم تنهایی بهتره و دوستنی داشتنه
-
مریضی
پنجشنبه 19 آذر 1394 14:26
حال مامان و بابا خوب شده اما هنوز حال من خوب نشده هنوز خلط و سرفه و درد دارم و دارم عذاب میکشم...
-
لعنت
چهارشنبه 18 آذر 1394 22:34
نمیدونم به کدوم گناه کرده یا نکرده دارم عذاب میکشم و درد و زجر میکشم... لعنت به این عذاب
-
حال بد سرماخوردگی
چهارشنبه 18 آذر 1394 11:55
هنوز حالم خوب نشده از سرما خوردگی مامان هم غر میزنه میگه خوابیدی هنوز...
-
لعنت به...
سهشنبه 17 آذر 1394 18:02
لعنت به شهوت... اخه یک آدم معلول با مشکلات جسمی که دارم چی به داشتن شهوت... خیلی سخته بتونم خودمو کنترل کنم.... این یک نیاز تحقیرآمیز برای آدم های معلول ِ که بیشتر عذاب بکشند بابت معلولیت شون... آدمی که همیشه درد داره و زجر میکشه چی به شهوت فقط میخواهی بیشتر عذابم بدی؟
-
شرایط تخمی
سهشنبه 17 آذر 1394 11:29
با مامان و بابا دیشب کُلی ِ جر و بحث کردم سرکار که چرا نمیرم سرکار چیکار کنم شغل های آزاد یک کسی با شرایط جسمی من نمیخواهند مگه دست منه که هی مامان و بابا میگم من اهل کار کردن نیستم؟ اره تقصیر خودم ه بی خود و بی جهت رفتم توی مغازه بخاطر بابا جان که دست تنها نباشند و از درس و زندگیم دور اُفتادم... دیشب بخاطر سرماخوردگی...
-
ماچالاغ
دوشنبه 16 آذر 1394 18:41
مامان ماچالاغ درست کرده پشگل خرماده آورده میگه نفس عمیق بکشم نفس عمیق کشیدم دماغم حال اومد اوووووف
-
اولین بار
دوشنبه 16 آذر 1394 18:28
اصفهان داره برف میآد اولین بار بارش برف رو دارم میبینم اما حس و حال ذوق کردن ندارم حالم خوب نیست....
-
زجر به خاطر بی پولی....
دوشنبه 16 آذر 1394 10:50
این قضیه کشیدن بخیه تازه بچه چهار ساله اصفهانی ( لینک ) منو یاد سالهای بچگی خودم انداخت زمانی که خونواده نمیتونستند هزینه درمان منو بدهند... نمیدونم رابطی به این موضوع داره یا نه ولی وقتی خبر رو خوندم کلی گریه کردم بی پولی و فقر خیلی بده و تر از اون تحقیر شدن و درد کشیدن بخاطر بی پولی.... امیدوارم اون بچه وقتی بزرگ شد...
-
سرماخوردگی ۲
دوشنبه 16 آذر 1394 09:57
دیروز اصلا حالم خوب نبود همه خوابیده بودم بابا و مامان هم حالشون خوب نبود سه تا مریض.... بابا صبح ساعت ده زنگ زد داداش بیاد مارو ببره دکتر من و مامانو اما تا ساعت شش خورده عصر خبری ازش نشد مامان هم میگفت اگه گواهینامه رانندگی داشتی مارو میبردی دکتر... داداش زنش مریض بوده گیر اون بود با هزار تکون لرز رفتم دکتر، دکتر...
-
حال بد سرماخوردگی...
یکشنبه 15 آذر 1394 01:02
سرفه که میکنم به وسیله ای که تویی پام و لگنم ِ فشار میاره... این همین جوری خودش درد می کنه لعنتی دردشو بیشتر میکنه... یعنی خدا حواس ش بمن هست یا نه که دارم درد میکشم... یا فقط حواس ش به کسیایی که وقت گذاشته حسابی براشون.... ****این موضوع وقت گذاشته برمیگرده به یکی از نظرات م در مورد آفرینش م.... باید سر فرصت بنویسم...
-
اهلی کردن
شنبه 14 آذر 1394 21:47
دقت کردین که تو فارسی از عبارت (پیدا کردن دوست) استفاده میکنیم در حالی که تو انگلیسی از ( Make friend ) این یعنی ما فقط دنبال یه آدم پرفکت هستیم که بیاد با ما دوست بشه، در حالی که تو فرهنگ اونا باید یه دوست رو بسازی. یعنی وقت بذاری براش، درکش کنی، کمکش کنی، بهترین کاری که میتونی براش انجام بدی، تا اونجوری که تو...
-
سرماخوردگی
شنبه 14 آذر 1394 21:25
بابا که از کربلا برگشته سرما خورده یعنی آنفولانزا ست اگه اشتباه نکنم دیشب داداش با هزار ضرب و زور برندانشت دکتر...دکتر براش یک آمپول و یک بسته کپسول سفیکسیم و یک قرص سرماخوردگی بزرگسالان دادن... باید کپسول رو هر بیست و چهار ساعت یکبار بخوره عرض شش ساعت دوتاشو خورده هیچ از صبح کار من و مامان شده آب لیمو شیرین و آب...
-
تناسخ
جمعه 13 آذر 1394 23:16
من ادم بدی هستم یا نه ؟ سر این قضیه تناسخ ( لینک تناسخ در اسلام ۱ --- لینک تناسخ در اسلام ۲ ) فکر میکنم که شاید در دنیایی قبلی و یا مجازی ( موازی ) آدم بد و جنایت کاری بودم که این سزایی منه و شاید هم یک سرباز در یک جنگ تویی جنگ مجروح شده .... نمیدونم بعضی مواقع فکر میکنم که آدم بدی هستم و تمام این اتفاقات زندگیم هم به...