ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بابا که از کربلا برگشته سرما خورده یعنی آنفولانزا ست اگه اشتباه نکنم دیشب داداش با هزار ضرب و زور برندانشت دکتر...دکتر براش یک آمپول و یک بسته کپسول سفیکسیم و یک قرص سرماخوردگی بزرگسالان دادن... باید کپسول رو هر بیست و چهار ساعت یکبار بخوره عرض شش ساعت دوتاشو خورده هیچ از صبح کار من و مامان شده آب لیمو شیرین و آب پرتغال برای بابا بگیرم... چند بار من چندبار مامان رفتم شیر گرفتم مامان شیرین برنج درست کرده...
حالا بدبختی اینکه من و مامان هم از بابا سرماخوردیم اصلا حالم خوب نیست فقط سرفه میکنم و خیلط بالا میارم اصلا نمیخواهم برم دکتر از دکتر متنفرم... از فقط مایعات نتونستم بخورم....
پاهام هم شدید درد میکنه....
خبری از کاری که دیروز گفته شد نشود قرار بود زن داداش آدرس و تلفن شو پیامک کنه اما خبری نشده منم زنگ زدم جواب نداد... تنها کاری که بکار من میآد برنامه نویسی اما تنبلی میکنم...
هان صبح مامان رفته بود ورزش بخاطر کمرش و پاش بعد که برگشت بابا گفت که رضا خوب بلده پرستاری کنه باید یک زن براش بگیریم که از اون پرستاری کنه... هی بابا جان چه دل خوشی داره من تمام عمرم مجبورم درد میکشم و عصبی هستم و باعث عصبی کردن و افسرده کردند و دیوانگی میکنم اطرافمو...