ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
پویان مدتی بود گیر داده بود که اکانت کلاش اف کلانز میخواد هیچ براش ساختم الان تان هال ۳ لول ۱۰ دیگه دوست جونی باید هواشو داشته باشم...
دارم جمع و جور میکنم لازمو که برم سالن بدنسازی... البته طبق معمول همیشگی پویان هم میاد برای تشویق و ترغیب اینجانب...
سلام دوست من
" سلام دوست من "
جمله ی ضایع و زشت ِ
شاید باید یک اسم بهت ِ بدم ِ.
یک اسم خوب و خوش لحن...
مثلا مثل پویان...
ولی این یک اشتباه جبران ناپذیر ِ
تو فقط توی ذهن و سر و دنیایی خیالی و وهم انگیز من هستی...
ما باید اینو یادمون باش ِ....
خیلی جالب ِ دارم با دوست خیالی م حرف میزنم... دوست ِ که توی دنیای خیالی م ساختم برای فرار از تنهایی...
سلام دوست جونی عزیز پویان جان
امشب توی مغازه سر شبی مغازه شلوغ شد خانم میم یکی از شاگرد های مغازه ست اومد کمک من و داداش موقع حساب کردن یکدفعه بدون هیچ گونه قصدی و اتفاقی دست ش خورد پُشِت ِ دست من از آون موقع تا حالا دستم همون تیکه میسوزه اینگار قاشق داغ گذاشتند یکدفعه تمامم بدنم خیس عرق شد هنوز که چند ساعت ِ گذاشته هنوز همون تیکه دستم میسوزه... لعنتی به این وضعیت... تا حالا چنین چیزی را تجربه نکرده بودم حالم اصلا خوب نیست... به محض ی که اومدم خونه رفتم حموم و رفتم زیر دوش آب سرد با لباس وایسادم و زار زار گریه کردم... لعنت به این زندگی بد و تخمیم... چرا این جوری شدم... چرا دستم میسوزه... پویان جان لطف جواب مو ببر...
کاشکی میتونستم دیگر مغازه نرم... این همه رعایت میکردم آخر نشود نابود شدم از درون دارم میسوزم...
پس نوشت : دفترچه یادداشت روزانه مورخه 21 شهریور 94