تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

سکوت از سر بی کسی

یک وقت هایی هست.دلت میخواهد با یکی حرف بزنی.


فقط حرف بزنی بی آنکه چیزی بشنوی.بی آنکه قضاوت شوی.بی آنکه دلسوزی … بی آنکه ترحم شود


بی آنکه ….


کلی حرفه ناگفته در دلم بوده هست و خواهد بود و بعد از بالا پایین کردن 6 مخاطب موبایل


همچنان ناگفته در سینه م ماند....


و سوزاند...


و می سوزاند....



بعد نوشت : از وقتی که اومدم ماهشهر همه مخاظبین بی مصرف گویشمو که وقتی کار داشتندرو تماس میگرفتند حذف کردم حالا مخاطبین گوشیم فقط 6 شماره ست که همه اعضای خونواده ام هستند... بعضی از حرف های تویی دلمم رو نمیتونم بهشون بزنم … 

دوست خیالی پویان

  سلام دوست من 

" سلام دوست من "

جمله ی ضایع و زشت ِ 

شاید باید یک اسم بهت ِ بدم ِ. 

یک اسم خوب و خوش لحن... 

مثلا مثل پویان... 


ولی این یک اشتباه جبران ناپذیر ِ 

تو فقط توی ذهن و سر و دنیایی خیالی و وهم انگیز من هستی... 

ما باید اینو یادمون باش ِ.... 



خیلی جالب ِ دارم با دوست خیالی م حرف میزنم... دوست ِ که توی دنیای خیالی م ساختم برای فرار از تنهایی... 

بغض نوشت به پویان

سلام دوست جونی عزیز پویان جان 


امشب توی مغازه سر شبی مغازه شلوغ شد خانم میم یکی از شاگرد های مغازه ست اومد کمک من و داداش موقع حساب کردن یکدفعه بدون هیچ گونه قصدی و اتفاقی دست ش خورد پُشِت ِ دست من از آون موقع تا حالا دستم همون تیکه میسوزه اینگار قاشق داغ گذاشتند یکدفعه تمامم بدنم خیس عرق شد هنوز که چند ساعت ِ گذاشته هنوز همون تیکه دستم میسوزه... لعنتی به این وضعیت... تا حالا چنین چیزی را تجربه نکرده بودم حالم اصلا خوب نیست... به محض ی که اومدم خونه رفتم حموم و رفتم زیر دوش آب سرد با لباس وایسادم و زار زار گریه کردم... لعنت به این زندگی بد و تخمیم... چرا این جوری شدم... چرا دستم میسوزه... پویان جان لطف جواب مو ببر... 

کاشکی میتونستم دیگر مغازه نرم... این همه رعایت میکردم آخر نشود نابود شدم از درون دارم میسوزم...


پس نوشت : دفترچه یادداشت روزانه مورخه 21 شهریور 94

درد در حال اجراست

زندگی در حال بارگیری است ، لطفا صبر کنید …

سرعت خوشبختی بسیار کم است …

تا زندگی ات لود شود … عمرت تمام شده … !!!


پس نوشت: زندگی م در حال تمام شدن است اما هنوز زندگیم لود نشده... فقط دارم عذاب میکشم... 

زندگیم لود نشده اما درد ها و رنج ها و غم و غصه ها و تنهایی هام لود شده قبل از تولدم و حالا هم در حال اجرا هستند...


پس نوشت : امشب بدجوری حالم بد ... بعدازظهری تویی مغازه نمیدونم چیم شد یکدفعه دلم گرفت اینگار تمام غم ها و مشکلات عالم روی منه و بغض گلومو گرفت ... تمام خاطرات  گذشته چه شاد و چه تلخ اومد جلو عرق بدی کرده ام تمام تن ام خیس عرق فقط تونستم بشینم روی زمین تا یکم حالم جا بیاد ... حالم بد جوری خرابه ...هیچ امیدی به زندگیم ندارم چون هرکاری میکنم نمیتونم از درد این  پای لعنتی راحت بشم ...

نیستم

ظهر که از مغازه رفتیم خونه یک نیم ساعت بعد سروصدای زنی شنیدم شبیه خواهر که اومده بود دنبال زن داداشم و بچه اش آخه دیروز برگشته آنند آبجی خانم یک زحمتی به خودش نداد که بیاد یک سراغی از من بگیره دقیقا از در خونه ای ما گذشته هم رفت و هم برگشت... خُبِ دیگه سالم نباشی زشت باشی و بی پول اینگار نیستی.... خُبِ حالا شب داداش میخواهد بره دنبال زن و بچه اش... من نمیرم 

تفاوت پولدار و فقیر

تو پولدارتر از منی

لباس های گرانقیمت می پوشی

و با ماشین، هر کجا دوست داشته باشی می روی

من اما کافیست هوا ابری شود،

به مترو نرسم

و یا زور تلفن ام حتی به تک زنگ نرسد

آنوقت تنها می شوم،تنها می مانم

و مدام غصه می خورم

دوست داشتن ات مثلِ بوسیدنِ ماه است

من هیچ وقت نمی توانم ماه را ببوسم!

| بهرنگ قاسمی - تلسکوپی که تو را رصد می کرد شکست |



پس نوشت: اوضاع بدتر می‌شود زمانی که به بی پولی ات چُلاق ِ بودن و زشت بودن هم اضافه شود... و افسرده و منزوی و دیوانه میشوی و به غارتنهایی خودت پناه می بری 

چیستم؟

کیستم؟

یک تکه تنهایی

چیستم؟ 

یک پیله دلتنگی

تکّه تنهایی‌ام: تاریک

پیلة دلتنگی‌ام: سنگی

"مهدی اخوان ثالث"



پس نوشت: چیستم؟  یک چُلاق ِ 

چیستم!؟ یک دیوان کننده ای آدم های سالم 

چیستم؟  یک زشت 

چیستم؟  یک افسرده کننده افراد سالم 

دل تنگی من کسی نیست !!!

یعنی دل کسی هم برای من تنگ میشه؟  که سراغی از من بگیره؟ چرا باید دل کسی برای من تنگ بشه؟ مگه من کی ام؟  یک آدم چلاق زشت ِ که باعث افسردگی و دیوانگی آدم های سالم میشم... 


امشب حالم خوب نیست هم جسمی و هم روحی... نمیدونم چمه؟ از درد از تنهایی از این زندگی مزخرف خسته شدم.... 


دراز کشیده ام تو تختم... لعنت به این درد مزخرف.... 



امشب هم مثل دیشب بیدارم از درد...


بدبختی

یکی از کارت های اعتباری بابا هنوز پیشمه داداشی جان هم از این موقعیت سوءاستفاده میکنه و میگه برم شارژ ایرانسل بخر نمیدونم فلان جا خرید کردم و الا آخر... خودم با احتیاط از کارت استفاده میکنم چون میدونم بابا برگرده دعوام میکنه بابت این موضوع. البته بهش گفتم که منو مقابل داداشا و آبجی خانم نذار اما متاسفانه در این کارو میکنه  اون از داستان آیپد و اینم کارت بانکی اگر بابا نیاد تا چند روز آینده مجبورم این کارت رو گم کنم به عمد که کمتر زیر سوال برم. امروز ظهر همسایه طبقه بالای که کرایه نشین باباست کرایه دوماهه عقب افتاده رو با یک کاسه آش رشته آورد و معذرت خواهی کرد منم گفتم اشکالی نداره بابا نیست و بابت اش تشکر کردم بعدش به بابا خبردادم کرایه رو آورده بابا گفت بهش دست نززنم تا برگرده...

اش رو یک قاشق و خوردم بدمزه بود ریختمش دور...اوغ...اوغ...مامان آش های خوشمزه تری درست میکنه... 




درد دارم خیلی وقت از مغازه اومدم همین جوری با لباس های بیرونیم دراز کشیدم توی تختم و هیچ چراغی رو روشن نکردم شاید خوابم ببره و کمتر درد بکشم... از درد گریه کردم واقعیت ش نمیدونم از درد بود یا از چی آخ بدجوری بغض گلومو گرفته با اینکه گریه کردم اما هنوز عصبیم شاید بخاطر درد لعنتی