ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
چرا من اینقدر فکر و خیال میکنم ؟ هان ؟ یک ساعت ، یک ساعت و نیم دور خونه تاب میخورده ام و با خودم حرف میزده ام !!!! من برزگ یه طایفه در نقش ناجی اون طایفه !!!! چرا ؟
یک دفعه حواسمو جمع و جمع کرده ام عرض نیم ساعت کارهامو راست و ریست کرده ام !!! و رفته ام ریش و سیبل هامو زده ام و دوش گرفته آدم ه شدم برای فردا صبح که میخوام برم شرکت !!! فقط نمیدونم چرا توی اتوبوس و زیر دوش یاد فاطمه میم مطلقه افتاده ام آخه سال 95 تابستان رفتم تهران دیدنش با فاطمه میم مطلقه از طریق همین وبلاگ آشنا شده ام ... حالا بعدا در موردش مینویسم