ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
نمی دمن چرا هرچی که میخوام به دنیایی اطرافم مثبت بیاندیشم نمی توانم . بااینکه در کانون گرم خانواده و در جمع صیمیم دوستانم هستم بازهم احساس تنهایی می کنم بازهم دلم میخواد تنها تویی اتاق خودم باش و به یک نقطه زل بزنم . و تمام غم وغصه عالم به سراغ می اید غم که هرگز پابان ندارد این غم وغصه ها از زمانی شروع شود که من در سال 84 در بیمارستان بستری شودم روزهای سختی و درد ناکی بود یک سال تمام بی نتیجه روی تخت بیمارستان بودم به امید اینکه حالم خوب شود و بتوانم مثل بقیه راحتتر راه برم اما نشود که نشود تا جالم هم بدتر هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی ...........
نمیدونم چطوری از شر این افکار راحت شوم تا بتوننم این 30 واحد باقی مونده رو تمام کنم .