تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

طبابت آقای دکتر

قبل از اینکه برم دکتر با بابا گرسنه مون بود رفتیم توی یک سالن غذاخوری نزدیک مطب دکتر ناهار خوردیم، موقعی که توی ساختمانی که مطب دکتر بود منتظر آسانسور بودیم، آقای دکتر رو دیدیم و تقریباً باهاش رفتیم توی مطب، یک کمی که نشستیم منشی گفت برای این که زیاد معطل نشوید بروید عکس رادیولوژی بگیرید خودش زحمت کشید رفتیم رادیولوژی عکس گرفتیم بعد که نوبت مان شد رفتیم توی مطب دکتر، دکتر اول به عمد از روی دیوث ی اسم دکتر جاکشی که از شش ماه گی زیر نظرش بودم و عمل کرد رو به جایی اسم من گفت من توی این جور مواقع فقط ساکت میشم و توی صورت طرف با نفرت و خشم زُل ِ میزنم بعد که حالت منو دید لبخند زد و گفت آقای فُلانی خوبی گفتم نه آقای دکتر خیلی بدم و درد دارم... دکتر گفت توی چندین بار عمل کردی و بصورت مادرزادی و خدادادی پات اینجوری پس درد طبیعی بعد یکسری نسخه پیچید 

۱ - از راه رفتن طولانی مدت خودداری کنم. (  دکتر نمیدونه من عاشق پیاده‌روی هستم. ) 

۲ - از پله رفتن خودداری کنم. ( نمیدونه دانشگاه و خانه ای ما پله زیاد دارد) 

۳ - حتماً از توالت فرنگی استفاده کنم. 

۴ - حتماً روی تختخواب بخوابم. 

۵ - از پیاده‌روی، روی سطح شیب دار خودداری کنم. 

۶ - نشستن روی زمین خودداری کنم. 


* گفت به هیچ وجه نباید ورزش نباید بکنی بجز استخر رفتن باید انجام بدی فقط استخر همین استخر 

گفت اگر این ها رو رعایت کنم این وسیله ای مصنوعی که توی پاهام هست که باید هر ده سال یکبار عوض شود می‌شود پانزده یا بیست سال. 

برگشت به اصفهان

دارم برمیگردم ترمینال که برام اصفهان دکتر معاینه کرد و همان حرف های همیشگی رو زد 


* مفصلاً بعد در موردش مینویسم 

بارانی از کثافت


زندگی یعنی بارانی از کثافت و در این میان هنر تنها چیزیست که داریم !

              ماریو بارگاسا 


پس نوشت: زندگی یعنی بارانی از کثافت و تنها هنری که باید کسب کنیم این است که خود آغشته به کثافت نشویم. آری زندگی پس زمینه ای غم زده و دردناک از دورانی تاریک است ....


حرکت به سمت تهران

دارم با بابا میرم ترمینال که برم تهران ببینم چی میشه؟ دکتر چی میگه 

اتفاق افتاده دیروز دانشگاه

نمیدونم شاید باورم اشتباه باشه دیروز صبح توی دانشگاه استاد خانم " م " رو دیدم خیلی صمیمی و دوستانه تر آز قبل باهام سلام احوال پرسی کرد ... بار دوم هم که بازم دیده ام ش بهمین نحوه... بعد سر کلاس درس هعی میگفت آقای " ف " درس رو متوجه شدی، یا دوباره بگم، حالت خوب ِ نمیخواهی بری بیرون... بعد کلاس بچه‌ها هعی میگفتند رضا استاد " ف " خیلی تحویل ت میگرفت چی شده؟ گفت هیچی؟ به خدا؟ شاید فقط استاد " م " از آن دسته آدم هاست که به همه آدم ها احترام می‌گذارد و لبخند می‌زنند بدون هیچ چشم داشتی و شاید هم از آن دسته آدم هاست که دوست داره به آدم های که مشکل جسمی دارنند لطف ( محبت  ) تا پیش خودش بگه چه آدم خوبی هستم، خدایا شُکرت بخاطر سالم بودنم... بهرحال  نمیدونم شاید چون منو بخاطر همین که چندباری توی این مدت دیده من از کلاس ها اومدم و روی زمین نشسته بودم و حالم خوب نبود ِ... اما خب دوست ندارم کسی بهم ترحم کنه به هر دلیلی  ... شاید نباید وقتی درد دارم به روی خودم بیارم...