برم پیاده روی هر روز از در خونه تا میدان دروازه دولت و برگشت ه خونه پیاده روی عالی
بازم برگشتم وبلاگ عزیزی دلم خوددم همین بلاگ اسکای عزیز دلم با یه عالمه غم و غصه و تجربه و انگیزه برای زندگی دوباره برای تغییر برای رضا . من هر بار زمین میخورم بلند میشم و این زندگی لعنتی دوباره میخواد منو زمین بزنه ولی من بازم بلند میشم و میدونم و ایماان دارم اخر سر شکست ش میدهم و پیروز میشم
معلوم نیست دارم چی کار میکنم فقط هی از این شاخه به اون شاخه توی همه ی قسمت های زندگی م میپرم و به نتیجه ای هم نمیرسم بی نتیجه و بی فایده میگذرونم شب و روزهامو همین و بس
با این همه گندی که به زندگی م میزنم چرا نمیتونم خودم رو بکشم و خودم و دنیا و اطرافیان منو راحت نمیکنم اون از قضیه های مالی و پولی های که از دست داده ام اون از وضع رفتارهام و هزاران مورد دیگر
مسئله مهم این هست که آدم باید دوست بسازه با دوست پیدا کنه؟ یا داستان این جوری ست که باید دوست رو ساخت و بعد اون رو پیدا کرد!!!! یا باید دوست رو پیدا کرد و بعد دوستی و دست رو ساخت؟ منظورم از ساخت دوست یعنی اینکه دوست رو باید درک منی بفهمی بلد ش باشی تا اونم تو رودرککنم همه چیز نظیر به نظیر توی این دنیا
وقتش رسیده برم از این بلا تکلیفی که درش گیر افتاده ام و درد، مشکل چلاقی مو رو وسیله ای برای فرار از پذیرش مسئولیت و رفتن نکنم کسی که باید برود بهتر است هر چه زودتر برود و هی دست و پا نزد و اکسیژن حرام نکند بگذارد برای آدم های سالم و شادی که هدف ی جدید برای معنا بخشیدن به زندگی شان دارند و هر لحظه برای بهتر شدن زندگی و جهان میجنگند و نه منی که فقط سعی و تلاش میکنم که کمتر مجبور به تحمل درد پا م بشوم .
با وردپرس درست اسلایدر درست نکرده بودم بخاطر همین زیاد بلد نبود به آبی سیف زنگ زدم و پیام داده ام کمک م کنه تلفن مو جواب داد توی واتس آپ هم فقط پرسید مشکل مو ولی بعدش بآنلاین ود ولی جواب نمیداد خودم مشکل مو حل کردم
نمیدونم این روضه خونه گی دیگه چی این بابا خان و مامان خانم راه انداختن هر هفته دوشنبه ها روی اعصاب و روان من راه میرند با دایی آخوند مامان خانم سید حسن آقا میاد سخنرانی!! و از صبح داستان داریم و تا آخر شب این هفته مهمان ویژه هم داریم خاله بهجت و دختر هاش میآیند روضه بعدش هم شام و شب هم میموند و ناهار فردا! داستان های شیرین خونوادگی
پسرگل هنوز چیزی به سرانجام نرسیده سری بهم همه گفتی برداشتی خبری که بهت گفتند بیا برای مصاحبه کاری رو سری به برنامه نویس شرکت چار آقای احسان ه گفتی ؟ مگر قرار نشد به کسی چیزی نگی و حرف ی نزنی نکن به قول و قرار های ت با خودت پای بند بمون!!! که حالا استرس بگیری اگر قبول نشدی برنامه نویس شرکت چار آقای احسان ه در مورردت چی فکر میکنه