مربی باشگاه دعوا کردم گفتم میخوام برم مسافرت گفت حداقل ۴، ۵ ماه بیا بعد یک هفته برو مسافرت نه اینکه دوماهه نیموده بخوایی بری مسافرت! من دیروز چه فکری کردم گفتم میخوام باهاتون بیام مشهد
شبکه ای فیلم سریال میذاره به نام رخنه توی قسمت امروز بعدازظهر ساعت 6 در مورد اینکه وحید شخصیت اصلی میفهمی که بعد سالها خانوم ش حامله ست و خودش سرطان خون گرفته همه ی این اتفاقات توی یک روز و بیشتر از چند ماه زنده نیست شب ش نشست حساب کننه چند ماه زنده است که میتونه بچه شو بببینه یا نه ؟ من به اینکه چه داستان دارک ی ندارم !!!!
دارم به این فکر میکنم که من اگر بفهمم چندماه دیگر زنده نیستم چه کار مهمی داره که انجام بدهم ؟ و هرچی فکر میکنم نمیدونم چه کار یا کاری هست که بخوام توی روزها یا لحظات آخر عمرم انجام بدهم !
از صبح سردم هست گمونم مال تین کیمیای شفابخش که میخورم وگرنه دلیلی دیگری نداره عرق کنم و سرد م باشه اصلا معلوم نیست این کیمیای شفابخش چطوری دیگه نمیتونم منفی بافی کنم و برم جلو و همین طوری برنامه ریزی میکنم و در کمال تجعب انجام میدهم بدون بد بینیی و منفی بافی
برم باشگاه ببینم چه خبره امروز؟ امیدوارم تمرین امروز فوق العاده باشه و حسابی خسته بشم؟ و بتونم حرکت ها رو درست و به موقع انجام بدهم
دیشب فیلم محبوب میلیون دلاری رو دیده ام اقعا فیلم جالب و قابل تحسین بود ... داستان فیلم در مورد زنی 32 ساله بود که ارزوی بوکسر شدن رو داشت و به ارزوش رسید گرچه تقدیر براش چیزی دیری رقم زد... دو تا صحنه ی فیلم برام جالب و تاثیر گذار بود جایی که مگی ( زن بوکسر ) به مربی ش ( فرانکی ) میگه اون رو بکش ( چقدر دلم میخواد این اتفاق برام بیفته .... ) و دیگری جایی فیلم مگی در حال استراحت هست فرانکی بهش میگه وقتی مرده ای به قدر کافی فرصت هست برای مردن!!!! و یه دیالوگ بهم حس خوبی داد مگی گفت بوکس به زندگی ش معنا و هدف میده .
خوب چی به زندگی رضا معنا و هدف میده!!! چی رضا وادار به ادامه زندگی میکنه که باشور و اشتیاق ادامه بده این زندگی رو
گوشی مو فکتوری ریست کرده ام چرا چون مدیتیشین کرده ام !!!! بعدشم نوبت لب تاپ م ویندوز شو عوض کرده ام دوباره افتاده ام توی حلقه کمال گرایی بد !!!
کیمیای شفا بخش شب رو نخورده ام ممنون از خودم که این طوری از خودم مراقبت میکنم باید کیمیای شفا بخش رو دکتر روان پزشک داده باید سر وقت بخورم تا اوضاع بهتر بشه و سگ سیاه افسردگی م برند
قبلا هی به خودم میگه هیچ کس رو ندارم باهاش حرف بزنم یا دوست ش داشته باشم یا دوست م داشته باشم اما الان با اعتماد به نفس کامل میگم رضا خودشو داره که باهاش حرف بزنه باهاش درد و دل کنه و از هم مهمتر دوست ش داشته باشه