تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

عماد الان پیام داد پول واریز کرده الان که دیگه به درد کار من نمیخوره

پ مثل پول

آدم باید پول توی جیب خودش باشد که هروقت  لازم داشته باشه بخره بدون منت و حرف این و اون

هان آهان

صبح بعد از امتحان میانترم اومدم خونه دیگه نرفتم شرکت دل و دماغ شرکت رفتن رو نداشتم ! کلی با مامان و بابا جروبحث که چرا نرفتم سرکار من چطوری به این بفهمونم کار خوبی نیست درآمد خوبی نیست !
برم
ببینم عماد از صبح تا حالا قرار ۲۰۰هزار تومن پول واریز کن به کارتم برم دکتر، استردادهای ‌شرکتم نزده منو بستن به زنگ و مسیج
پولی نریخته به کارتم یعنی هفت ماه رفتم سرکار ماهی ۱۴۰ هزار تومان کار کردم! بعد اونوقت بابام میگه مگه میخان پول بخورند یعنی چی؟ آقا من خوشم نمیاد از بابام پول بگیرم

امتحان

از صبح ساعت ۷:۳۰ بچه‌ها اومدن جا گرفتند یکی از بچه‌ها اومده برای ۱۵ نفر جا گرفته دستکش گذاشته بود کتاب خودکار که جابگیره که تقلب کنند بعدشم  یه گروه ساختن توی تلگرام که عکس بگیرند بفرستند.این همه ابتکار از بچه های ما

خلاصه احوال

اگه خلاصه‌ی احوال من ، «ترس از آینده» و «حسرت گذشته» ست،  بگم خیلی باختم. به خودم به زندگی، به این که هیچ لذتی نبردم ازش

بیدار نشم

صبح بیدار نشم، خسته شدم از این همه رنج، غم و غصه و درد... غمخواری هم نیست فقط درد زیاد کن هست

نه

رفتم خونه ی خاله جان تازه برگشتیم ( دیوار به دیوار خونه هامون ) منو کشیده کنار میگه با یارو چی کار میخوایی کنی؟  گفتم هیچ! میترسم برم جلو میگه برو بابات حمایت تا میکنه وخدا هم پشتبان ت برو با توکل به خدا بهش میگم شرایط جور نیست نه کاری نه پس اندازی هیچ بعدشم اوضاع بر وفق مراد نیست همیشه درد کشیدم و روحیه مو خراب کرده حالا برم توی زندگی یه نفر دیگه با این روحیه اون دختری که من دیدیم با اون روحیه شاد ولی در کنار من نابود می‌شه