ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
امروز با عماد حرف زده بعد که حرف هاشو زد گفت حبیب یک مدت شاید نیاد بخاطر کارهای شخصیش اما یکساعت بعد سروکلاه ش پیدا شود و اونم سری اینکه میخام برم کلی حرف بهم زد ... اصلا دوست نداشتم که کسی بخاطر تصمیمم بهم حرف بزنه
خب من نمیخام برم کویر میخواهند برند منم برنند درست دوست دارم کویر ببینم اما خب شرایط جسمیم نمیذاره و از اون ورم اینقدر سفر نرفتم آدم بد سفر بد خُلقی هستم... درسته میگم سفر کردن رو دوست دارم اما با شرایط جسمی من حماقتی بیش نیست ! بعدشم شنبه میانترم دارم
ایکاش همون ماه پیش که تصمیمم گرفتم نیام میگفتم نه اینکه الان میخام بیام بیرون بهم بگن صبر کن تا نیروی جدید پیدا کنیم! البته یکشنبه با عماد حرف زدم گفت مشکلی نیست هر وقتی بخایی برو ولی الان گفت باید صبر کنی تا نیروی جدید پیداکنیم و کار هارو یاد بگیره!
میگه حبیب هم فعلا تا یه مدت نمیآد
از صبح ساعت ۸ از خونه زده ام بیرون دانشگاه نرفتم حوصله شو نداشتم بامترو رفتم سمت محل کار وقتی پیاده شدم دوباره سوار شدم و به برگشتم سمت خونه چند ایستگاه هم از خونه رد شد قطار، از اون ایستگاه تا محل کارتان اتوبوس اومدم! روز خوبی نیست برم سمت کار ببینم اونجا اوضاع چه طوری!
دیشب که اوضاع خوب بود همه چیز بر وفق مراد بود اما صبح که نمیخواستم از رختخواب جدا بشم مامان و بابا خونه نبودن میخوابیدم تا این حس بی انگیزگی شسته بشه بره پایین!
توی اتوبوس بود آبجی خانم پیام داد من عکس دختره رو دیدم خیلی از تو سرتره! بیام فردا بریم بیشتر حرف بزنید!
من به چه زبون به این بفهمونم من حوصله ی خودمم ندارم.
پریود بودن بد دردی