امروز سرکار داستان داشتیم وقتی رفتم دفتر بچه های تیم برنامه نویسی با مدیر شرکت جلسه داشتند و امروز کسی زیاد کار نمیکرد. ظهر هم من یه صحبتی با بچه های برنامه نویسی داشتم و گفتم که میخوام از اول ماه آینده نیام سرکار بخاطر مشکلات مالی البته یه داستان هم توی خونه خواهم داشت اما خب تصمیم م رو گرفت نهایت چند جر وبحث با خونواده خواهم داشت.
سبک کار جالب نیست از لحاظ برخوردی و حقوقی...
م
بجز اینکه من حقوق زیادی نگرفتم از نوع بعضی از برخوردها و اتفاقات ی که دیدم خوشم نمیاد گرچه خیلی از این اتفاقات بمن ربطی نداره اما خب زیاد جالب نبود... خیلی از این مرتبط به من نیست ولی خب وقتی جایی باشی که راحت نباشی اوضاع خوبی نیست! ولی بعضی از چیزهای زیاد جالب نبود برای من برخوردهای که با خودم شد که یه جوری اسکول م کردن برای پول دادن بعد چند هفته و یا اینکه چن باری تیپ و قیافه من ایراد گرفت خود حسین! روز اولی که رفتم حرف از تیپ و نوع لباس پوشیدن نبود! که تیکه مینداخت حالا حساب حسین یا بچه های برنامه نویسی متفاوت بعد این مدت یه نوع احساس راحتی میکنیم و میگیم و میخندیدیم سر هر موضوعی بدون ناراحت ی! بهر حال این ها باعث ناراحتی من شده
نمیدونم چرا بعضی بیرون گود نشستن و میگند لنگش کن !
آقا آدم ها از خودشون همیشه فرار کردن منم از این قائده مستثنا نیستم از خودم فرار میکنم ، اینکه میگم نه اون دختر خانم رو چون میدونم بودن با اون یعنی درد کشیدن ودیدن درد کشیدن یکی دیگه من حوصله ی خودمم ندارم چه برسه به درد کشیدن یه نفر دیگه . من میگم نه چون اون یکجورایی تکراری از خودمم با تفکرات به خانواده مذهبی و امیدهای واهی که هیچ وقت به نتیجه نخواهد رسید ... امید به خوب شدن اوضاع جسمی با دعا و توکل !
نمیدونم چطور بفهمونم به خانواده که ازدواج کردن من با شرایط فعلا یک حماقت محض یه حماقت ی که فقط باعث نابودی کامل من میشه همین و بس
آبجی خانم زنگ زده میگه چی شد رفتی خواستگاری جواب ت چی ؟ میگمنه ؟ میگه دلیل ت چی ؟ میگه از قیافه اش خوشت نمیومد از خونواده اش یا افکارش ؟ من این فکر آزارم دادم بدجوری ایم اصلا یه ذره از حرف هاش توی ذهن نیست ! من و اون توی حالت عادی بخاطر مشکل جسمیمون باید یکی باشه هوامون روداشته باشه ! حالا دو نفر با مشکل جسمی میخانند چطور باهم کنار بیایند ! اما خب من این حرفهامون نزدم کفت افکار متفاوت رو ! بهش ابجی خانم گفتم سریع مثال یه ازدواج که چند ماه پیش توی فامیل شده بود رو زد و گفت آینهامافکارشون متفاوت رفتند پیش مشاوره و حل شد !
مگه میشه آدم از افکاری که بدش بیاد باهاش کنار بیاد ! تفکری که همیشه این بود که اگه من اینجوری م بخاطر گناهی که مرتکب شده ام و حالا دارن تقاص پَس ِ میدم !
از سرکار دارم برمیگردم خونه الان نباید یه میلف نبایدخونه منتظر من باشه بهم بگه :
امروز چطور بود؟
بگم :
کیری
بغلم کنه خستگیم دَربِره ِ
اینکه آدم توی زندگیش یه پفیوز ( خوشگل ) نباشه بهش غر بزنه و باهم کل کل کنند خوب معلوم درد میاد سراغ ش و باید تحمل کننه این حجم درد کشیدن رو
اینکه داغون و خسته ام و پریود م و چرا اینجوری م ... چرا اینهمه مشکل باید توی زندگی مزخرف من باشه
نمیدونم در مورد تصمیمات برنامه نویسی ام با یکی از بچه های دفتر مشورت کنم یا نه ؟ اینکه این کار ، کار زشت و سواستفاده از دوستی و همکاری میشه
زنگزد”ح”که دفتری گفتم نه دانشگاهم کلا انگار برنامه ی که گفت بفرست روی که دانشگاهی چیزه همین و بس...بی خیال هفته ی دیگه میانترم همین درس داره رفع اشکال میکنه خیلی هم عالیه
کیف کوله ای مو داده ام بابام که ببره با خودش کربلا وسایل شو بذاره دیشب چک ش کرده ام امروز که میخام ببریمش دانشگاه وسایلمو بذارم توش اونوقت میبینم تو تا چیز دوخته شده روش از بابا جان میپرسم اینا چیه ؟ میفرمایند جای پرچم و جای عکس ! بعد کلی عکس نشونم میده که چه بلاهای این کوله دراورده . باید بفکر یه کوله سبک دیگه باشیم برای لب تاپ و وسایلم
یکی باید برای من توضیح بده با رسم شکل جای پرچم روی کوله است ؟