تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا
تنهاترین پسر دنیا

تنهاترین پسر دنیا

دل نوشته های تنهاترین پسر دنیا

ولم کنید

خاله جان چرا نمیری خونه ی خاله کوچکه دیوار به دیوار ماست برو تا منم راحت باشم چرا اذیت می‌کنید بذارید راحت باشم من تنهام بذارید با دردهام تنهام باشم... نمیخوام اینجور محبت کردن رو 

نبودش گمونم بهتره

بعد یه مدت به این نتیجه میرسی که دوست هر چی هم باشه نبودنش به صرفه تره !

من که تا به حال دوستی نداشتم و نمی‌دونم ولی شاید این بهترین کار!؟ 

مینویسم

چند باری حبیب گیر داده آدرس وبلاگنو میخواد یعنی  چی میخواد؟  می‌خواد بدونی در مورد سرکار چیه می‌نویسم؟ دوست ندارم کسی منو بشناسه و بخونه.


امروز بعدازظهر که داشتم میمودم خونه بهم گفت آدرس وبلاگتو بده گفتم هان آهان؟ خودم زدم به کودنی! 


برگشتم خونه خاله بزرگ از روستا اومده یعنی مامان از اونجا گفته بیاد بمن سر بزنه منم اولین کاری که کردم پاکت سیگاری که امروز خریدم و اومدینی اول روی میز اتاق اول اون برداشتم وبعد درب رو برای خاله بزرگ بازکردم 

چه کنم

دقیقا سر در گم هستم نمیدونم چی کار کنم؟  برم سرکار یا نه؟  از اردیبهشت ماه رفتم سر این کار، قرار شد ۲ ماه اول آزمایشی باشه و از ماه سوم حساب بشه ماهی پونصد هزار تومن از هشت و نیم صبح تا پنج و نیم بعدازظهر الان که ماه هفتم هستیم هنوز حقوق نگرفتم و بهشون میگن باشه مشکلی نیست همین امروز واریز میشه و این همین امروز هم میگذره و خبری از پول نیست میگن تو که بابات کم و بیش هواتو از لحاظ مالی داره دیگه پول برای چیته؟! 


حالا نمیدونم با این وضعیت ادامه بدم رفتنم سرکار این کار یا نه موندم چی کار کنم اعصابم خورد سرکار هم خبر خاصی نیست. و دقیقاً هم نمی‌دونم وظیفه هم چی سرکار روز اول که رفتم بهم گفتن تو باید تولید محتوا کنی برای وب سایت مطلب دربیاری بذاری وبسایت توی اینستاگرام و غیره... بعد گفتن در کنارش پشتیبانی هم سایت هم باش تلفن جواب بده و این روزها هم که کار شده تعویض ویندوز کامپیوترهای قدیمی و در به داغ دفتر که ویندوز ۷ روشون نصب می‌کنی فحش تا می‌دن و می‌گن بی خیال ۹۸ بذار حال کنیم. 

نمیدونم برم یا نه؟  توی خونه هم باشم کاری نمی‌کنم بجز فکر و خیال و رویاپردازی های احمقانه اما خوبی خونه اینکه کرایه تاکسی و اتوبوس و مترو هم خبری نیست حداقل کم خرج تر زندگی م. 


فقط میمونه خرج دانشگاه همین و بس  دیگر خرجی ندارم... از طرفی هم نخام برم پدر و مادرم طبق معمول مخالف اند و میگن باید بری سرکار و توی خونه نشستن بدرد نمیخوره و میخوایم زنت بدیم!آخه کدوم خونواده ای حاضر دخترشو با دست خودش بخت کنه به کسی بده که این‌همه مشکل توی زندگی ش داره! ( بی پول،  پای چلاق،  درد همیشگی و طبیعتاً همیشگی بی حوصله) غُرغُر و مزخرف بده.


دانشگاه هم که گوه زده دو ترم مشروطی و داغون ترم پیش بعضی از کلاس هارو بخاطر کارم نرفتم این ترم هم همینطور مجبور یا از اول کلاس کمیشو نرم و یا از آخر کلاس بپیچونم. ای‌کاش اشتباه گذشتمو تکرار نمی‌کردم و به حرف پدر و مادرم گوش نکرده بودم و مردادماه این کار رو در کرده بودم و رفته بودم توی شرکتی که رفیقم پیدا کار می‌کرد حداقل این بود که بیشتر تجربه پیدا می‌کردم توی زمینه رشته ی کامپیوتر که دارم می‌خونم. دقیقا هردفعه که به حرف خونواده بودم بدجوری ضرر کردم!